من دلم میخواهد
گاه بیگاه دلم میخواهد خودم نباشم ، نه اینکه از من بودن خودم بیزار باشم
بلکه میخواهم یک جوری دیگه باشم ؛ یا یه جای دیگه ؛ یا یه چیز دیگه ؛ یه وقتایی با خودم میگم کاش پرنده بودم ، فارغ و سبکبال به هرجایی سر میکشیدم ، با یه کم خار و خاشاک واسه خودم لونه درست میکردم ، از دونه ها و چیزای دیگه خودم رو سیر میکردم ، اما تو همین لحظه یه عقاب رو میبینم که با سرعت تمام به پرنده کوچکی حمله میکنه و اونو شکار میکنه و هری دلم میریزه و پشیمون میشم
یه وقتی دلم میخواد تکیه بر مسند خدایی بزنم و ظاهر و باطن آدما رو یه جوری بسازم که دیگه نتونن پشت ظاهر زیباو فریبنده اشون باطن زشت و پلیدشون رو قایم بکنن ؛
یا اصلا جای آدمای ضعیف و قوی رو با هم عوض کنم و عکس العمل هاشونو ببینم و بعد ببینم آیا ظرفیت قوی شدن و ضعیف شدن رو دارن یا ندارن ؛
یا اینکه جای آدمای پولدار و فقیرو با هم عوض کنم و ببینم اگه آدمای فقیر پولدار بشن ؛ چه جوری میشن ؟ فرامش میکنن که چی بودن یا نه ؟
یا اینکه اونایی رو که تو بیابون های خشک و لم یزرع زندگی میکنن بفرستم به جاهای ییلاقی و خوش آب و هوا و بالعکس
من دلم میخواهدکه همه غرق شادی بشوند
من دلم میخواهدکه سیاهی بکشد پر ز زمین
من دلم میخواهد غرق شادی بکنم همه اهل زمین را یکجا
من دلم میخواهد که همه خوبی ، همه پاکی ، همه مهر
من دلم میخواهد که ................و وووو
راستی شماچه آرزوهایی دارین ؟ چی دوست دارین دلتون میخواد که چی باشه ؟ چه جور باشه و .....و
شنبه 28 مهر 1391 - 4:32:19 PM